وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد