میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
«فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم»
من غلام علیام از دو جهان آزادم
روز و شب در دل دریایى خود غم داریم
اشک، ارثىست که از حضرت آدم داریم
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟