رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی