برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر