در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند