جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
کس بهغیر از تو نخواهم چهبخواهی چهنخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من