بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم