ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم