شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز
ستاره میرود از هوش، یک نظر برخیز
چون موج ز طوفان بلا برگشته
از کوچهٔ سرخ لالهها برگشته
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید