من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید