مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی