شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو