در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی