این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت