«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است