بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز و هر جا زندگیهایی بنا کردی
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است