به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم