آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود