دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما