شبیه آینه هستیم در برابر هم
که نیستیم خوش از چهرهٔ مکدر هم
مردِ جوان دارد وصیت مینویسد
میگرید و ذکر مصیبت مینویسد
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده