تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم