کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم
ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم
با سر رسیدهای! بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورقورق و پرپری كه نیست
امشب از آسمان چشمانت
دستهدسته ستاره میچینم
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
در بين ملائک از تو نام آوردهست
نام از تو شکوه ناتمام آوردهست
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی