مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها