گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
فرق دارد جلوهاش در ظاهر و معنا حرم
گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش