در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو