شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت