قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت