سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت