از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت