این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت