گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت