دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت