دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت