در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا