فرصت نمیشود که من از خود سفر کنم
از این من همیشگی خود گذر کنم
تو قرآن خواندی و او همزمان زد
زبانم لال هی زخم زبان زد
عقولٌ قاصرٌ عن کُنهِ مَجدِه
وَ اَنعَمنا و فَضَّلنا بِحَمدِه
دیر سالیست هر چه میخواهم
از تو یک واژه درخورت گویم
چگونه میشود از خود برید؟ آدمها!
میان آینه خود را ندید، آدمها!