این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من