سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست