ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست