تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما