تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
دستی كه طرح چشم تو را مست میكشید
صد آسمان ستاره از آن دست میكشید
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است