سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه