بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
باید که گناه را فراموش کنیم
قدری به سکوت قبرها گوش کنیم
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه