و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم