میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست