بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت