موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
کرامت پیشهای بیمثل و بیمانند میآید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند میآید
خدا این بار میخواهد سپاهش خار و خس باشد
برای خواری دشمن همین بایست بس باشد
گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی
سلام فلسفۀ چشمهای بارانی!
سلام آبروی سجدههای طولانی!