باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را