لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را