صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم