ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟